امروز دم دمای ظهر زدیم به دل خیابون برا خریدن آخرین قلم از اقلام نوروزی مان یعنی کفش!

توی مغازه کفش فروشی وارد شدیم و طبق معمول، ضبط صاحب مغازه روشن بود و اگه اشتباه نکنم محسن چاوشی داشت با صدای انکر الاصواتی گوش همه را می خراشاند.!.

مام مشغول امتحان کفشها و خلاصه یه جورایی کلافه کردن صاحب مغازه شدیم.

بالاخره آنچه باب میل بود یافتیم و خودمان و خواهرمان از مغازه رفتیم بیرون و مادر ماند تا پول را بپردازد. نگاهی به ساعت کردم و دیدم دقیقا موقع اذان ظهر بود و کماکان داشت صدای موزیکهای متنوع شنیده می شد از مغازه های متنوع! یادم آمد به خاطر نماز جمعه ، مساجد بسته اند و صوت اذان فقط از گلدسته های مسجد دانشگاه تهران ، امروز شنیده می شود !

ناخودآگاه یاد این شعر افتادم و برای خواهرم زمزمه کردم بیتی را که تیتر این پست شده :

هوا گرفته،زمین خسته،آسمان سنگین

پریده رنگ تر از برگ های پاییزیم

که در نبود شما ،سیلی زمان سنگین!

چقدر بر دل ما زخم دشمن بسیار

برای غارت دل ها حرامیان در پیش

زمان بردن نام شما،زبانها لال

و گوشها همه در لحظه اذان سنگین

چقدر کیسه از ما ، دعای خیر سبک

چقدر بغض شما صاحب الزمان سنگین

بیا که بی تو نشستن در انزوا ننگ است

بیا که بی تو تماشای این و آن سنگین


پایگاه فرهنگی ، مذهبی شیعه ها - امام زمان (عج) در روایات


+آخرین جمعه سال است و بی آقا چقدر دلهامان گرفته است...

+دیروز رفتیم گلزار شهدا با یکی از رفقای اهل دل . سنگ مزار یکی از شهدای بی نام و نشان را نشان کردیم و نشستیم سر مزارش به درد و دل . آنقدر دلمان تنگ بود که هق هقمان بلند شد . خانمی آمد و به من و رفیقم به قولی سرسلامتی داد و گفت انشالا خدا صبر بده ! جفتمان ماندیم مات! آخر درشت نوشته بود  " شهید گمنام " هیچ نگفتیم اما این حرفش مرا بیشتر سوزاند . بیاد خانواده های چشم انتظارشان افتادم ... رسما داغون شدم.